ای شـکوه حماسه در سراپرده حیرت ! ای زخــم خورده نیــنوا !
ای بانوی خورشید های دربند! ای زینب قهرمان! تو که خود، وسعتی به
اندازه همه سوگ های آفرینش داشته ای، تو که خود دریای بی کران اشک را
ساحل بودی، چگونه باید بر تو سوگواری نمود که ما سوگواری را از تو یادگار داریم .
تو کـه آواز سـرخ کربلا را از حنجره بردباری ات، به گوش تاریخ رساندی و اگر این حنجره
صـبوری و آن نطق آتشـین تو در کـاخ یزیـدیان نبود، داستان جـان سـوز آن ظهر عطـش ناک در کوچـه های
تاریـخ به دسـت فراموشـی سپرده می شد. هنوزهیج آشنا با عاشورایی، قدرت نیافته بزرگی شخصیت او
را درک کند.زینب(س)، با تمام روح لطیفش، اوج هر سختی را چشیده، اما زیبا و پرمنطق در کوفه سخن
میراند، چنانکه قلبها را بیدار میکند و کم است مسلمانی در شامات که اسلامش را مدیون روشنگری
او نباشد.آرى،زینبی که آن روی سکه عفت فاطمی است، پردهنشین خانه وحی است، پرورده
غیرتهاست. همان خاتونی است که زنان کوفه صف اندر صف در انتظار دیدار اویند تا در درس
تفسیرش بیاموزند که چنین بیمانند تفسیر قرآن بر سرنیزه خوانده شده را فریاد میکند، چنانکه به قدرت
قرآن، جانهای بیوجدان اهل شهر نفاق را زنده کرد و حیات حسینی به رگهامان تزریق کرد.
درختان غزل، پیراهنی از تصنیف پوشیدهاند.
چهره پروانههای احساس، گل انداخته است. بوی عشق همه جا را متبرک کرده است.
عقربهها، به مهمانی خنده رفتهاند .
اینک، «رجب»، ماه بشارت است و سرشار از فضایل الماسگون.
امروز، پنجرههایی رو به بیکران احدیت باز میشود و دریاها، صفبهصف،جاموصلمینوشند.
دستهای نیازمندان، آستانی مییابند لبریز از استجابت .
همه آنچنان سپید شدهاند که از رنگ طلوع هم پیشی گرفتهاند.
امروز، چشمههای ازلی، در مصراع نگاه شاهدان تقّرب جاری است.
روز اهدای عشق همیشگی به زمین است. با یک گل، بهار میآید و سرسبزی فراگیر میشود.
منظومههای روحنواز شاعران، چه به موقع رسیدهاند ؛ با تنپوشی از تصنیف!
دل را بردار تا هرچه سریعتر، خود را به هلهله کائنات و جشنی که برپا شده است برسانیم.
امشب در آسمان غوغاست و فرشتگان بین زمین و آسمان در رفت و آمد و فضا،
آغشته به عطر بهشتی ، گلهای سرخ محمدی
امشب زمین به آسمان چسبیده ، یکی شده ، همه جا غرق نور و صفاست و مرکز نوراز
عرش به کعبه آمده و این خانه مرکز ارتعاش نور الهی شده و ملائک نیز به دور کعبه در حال طواف .
و ناگهان انفجار نور، زمین و زمان و آسمان را در بر میگیرد و صدای هلهله ی شادی
فرشتگان و ملائک همه جا طنین می افکند، آری صدا، صدای کودکیست که از درون کعبه
بگوش میرسد و آبشار نورازآسمان بطرف زمین خط سبز رحمت میکشد و
بعد علی می آید تا رحمت بیاید.
علی می آیدتا عدالت بیاید تاحوض کوثر فوران کند و می آید تا ختده برلبان محمد(ص) شکوفا شود.
و اینگونه علی آمد ، از اعلی آمد تا آب زلال و پاک الهی برکویر تشنه عدالت، برزمین بارور شود.
و علی آمد تا مرکز ثقل شود، مرکز ثقل یازده پاک مرد سبز علوی ، سرخ محمدی تا قیام قیامت .
وعلی آمد تا هر بت و بتخانه ای ویران شوند و شیاطین جن و انس شرمنده از جسارت .
و علی آمد تا سرچشمه هدایت ، ولایت ، سعادت انسان در زمین شکل بگیرد، جاری شود.
و علی آمد تا عدالت بیاید ، مهر، محبت بیاید و مظلومان تاریخ جان بگویند، جان بگیرند.
و امشب ملائک آسمان پر به وجود علی اعلی میسایند .
و امشب تنها شبی است که اشک یتیمان و مظلومان تاریخ، اشک شور وشوق و عشق است .
گویی غروب نابهنگام «سامرا» فرا رسیده است!
نگرانی از نبض لحظه ها می بارد.
تشویشی سنگین، بر شهر حکمفرماست.
غروب نابهنگام سامرا فرا رسیده است و
آسمان به میهمان تازه خود خوش آمد می گوید؛
میهمانی که غرق در هاله سبز شهادت، آرام و مطمئن،
به سمت عرش الهی گام برمی دارد،
سلام بر نور، بر روشنایی، بر دهمین خورشید!
سلام بر تابناکترین ودیعه الهی در زمین، بر مجد و شرافت،
سلام بر پاکی و عزت!
سلام بر او که یادگار فضیلت و پارسایی، سخاوت و پاکیزگی بود!
نخلهای هدایت از برکت دستانش ثمربخش بود و سَحَر از دیدن قامت زیبایش تبسم بر لب داشت.
دستهای حاجتمندان، بی آنکه سرشار باشند، از درگاهش دور نمی شد و همگان در برابر
شکوهش فروتن بودند.
باران رحمت آگاهی را بر سر و قلب مردمان جاری می کرد و مؤمنان از پیشگاه همتش نیرو می گرفتند.
آنگاه که ناباوران و دشمنان به شکستن قداست و شکوهش می اندیشیدند، خود، می شکستند
و فرو می ریختند!
او خواب تاریکدلان را برمی آشفت و پرچم توحید را در بلندترین قلههای حیات برمی افراشت.
او چراغ فروزان هدایت بود و یاور و راهنمای همیشه امت؛ کتاب دانایی و پارسایی و زهد را به هم درآمیخته بود و از مدینه ا سامرا، نور و روشنایی ریخته بود.
پنجمین عشق، پلک به تابیدن می گشاید، هفتمین ستاره معصوم می درخشد.
ستاره ای آغاز می شود که از هر دوسو، نسلش به آخرین خورشید پیامبران می رسد.
آمده است تا کوچه های تنگ ظلمت را در پرتو بی کران مهربانی و دانایی اش روشن کند.
آمده است تا شب های مدینه بی چراغ نماند.
خورشید است و ناگزیر از تابیدن. چگونه روشن نکند کوچه های تاریک ذهن جماعتی را که
در شهر جدش، به نام اسلام، به سوی تاریکی می شتابند؟!
امروز آمده است تا چونان خورشید، تا ابد بر ما بتابد.
باقر علم پیامبران.
دریای بی کران علم است. بی سبب نیست که باقر العلومش می خوانند. لب که به سخن
می گشاید، عطر علم علی علیه السلام فضا را می آکند.
ای باقر علم پیامبران! تو علم را مانند امامت، سینه به سینه نقل می کنی. اگر تو نیامده بودی،
جهان چیزی کم داشت. اگر نیامده بودی باران های مهربانی،
هیچ گاه بر خاک خشک کویر جهل ما نمی بارید.
ریشه درختان علم، از سرشاخه های عدالت تو آب می خورند. ستاره ای اگر بر شب تاریک
ما سوسو می کند، به یمن برکت امامت فراگیر توست
لیست کل یادداشت های این وبلاگ