مردی بود از قبیله آفتاب با دلی به وسعتبیکرانهها ،او را نه زمانه میشناختش، نه زمانیان
اندیشناک بود بر قوم خویش و بر ابنای روزگار و بیمناک بر هوس هایی که چشم های بصیرت
را به یغما برده بود. به قدری که بر سرگذشت پیشینیان آگاه بود، بر سرنوشت آیندگان نیز اندیشه میکرد
چه شامگاهان که سر بر بالین آسایش نمینهاد مگر با قیام و قعود عارفانهاش و چه صبحگاهان
که برنمیخاست جز با کمر بستن به خدمت خلق ،به که میمانست که کسی را با وی مانندی نبود .
در شجاعتش همه دانند که اسد بیشه فتوتبود و بر عدالتش همه معترف، تا بدانجا که شهید عدالت
نامگرفت. هیچ کس، چون او آن مقام نیافت، کعبه به یمن قدمش چاک میزند و مسجد به خونش،
غسل طهارت میکند. کدام مرشد و مرادی توانی یافت چون محمد که در لیلهالمبیت پیشمرگی او
کند و کدام همسری توانی جست جز فاطمه که کوثر در شان اوست. در نبرد هماوردی نداشت
و در دوستی، نظیری نه!روح بیقرارش جز درگاه نیایش، قرار نمییافت، لطایف حکمی و آیات
قرآنی حد کلام او بود و عمل به احکام آن، مرام او درس آموخته مکتب وحی بود و شکوه دین،
جلوهای از شگفتیهای او به برق نگاهی، رعدی در دلها برمیفروخت و به اشاره سرانگشتی،
مس وجود، طلای حقیقت میشد و اما آیا از غربت این اول مظلوم عالم همه شنیدهای:از
نجوای شبانهاش با چاه.از گریههای غریبانهاش در نماز.از شکیبایی 25 سال، سکوت و
خانهنشینی. از تازیانههای ناجوانمردانهای که بر پیکر فاطمهاش زدند. از طعنهها و
سبکسریهایی که چون گرز گران بر سرش میکوفتند. بعد از عروج مردی که وجودش
از او هست یافت و مرگ بانویی که هماره یکتا انیس و مونس او بود. دیگر برای علی
جز اندوه و تنهایی و غریبی چیزی نمانده است؛ دیگر کسی را هماورد و همتای
او نیست.او در این عالم تنها بود، مظلوم زیست و مظلومانه نیز زندگی را بدرود گفت و هنگامی که
شمشیر فرود آمد.پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد. قرآن، ورق ورق کاسه صبر لبریز
در افلاک غلغله شد و قدسیان بی تاب؛ فاطمه گریست.شمشیر فرود آمد.ماه، دو تکه شد، تاریخ، طعم
تلخ یتیمی را مزه مزه کرد.بادها شیون کنان، مصیبت را وزیدند.درختان، مویه کنان نالیدند.ریگ ها،
از داغ گریستند.رودخانه ها بر سرزنان، خروشیدند.ابرها، ضجه زنان باریدند.عرش، ترک برداشت
آفتاب گرفت.روز، شب شد.کوه ها، رشته رشته شدند.گل ها، رنگ باختند.اندوه جهان همیشگی شد.
خانه زاده کعبه در محراب، به خون غلطید.
دروازه های آسمان گشوده میشود و زمین، در ستاره باران میلادی بزرگ، به هلهله مینشیند
در نیمه راه برکت خیز رمضان، رایحه شکوفه های یاس است که کوچه های مدینه را آکنده است.
حسن علیه السلام با چشمانی علوی میآید و افق، رسیدن ارجمندش را دف میکوبد.صدای آمدنش،
طنین مهربانی و کرامت است شانه های صبورش را زمین به تجربه مینشیند؛
آنچنانکه سمفونی سکوتش را.او با نگاهی از جنس باران میآید و آبهای آزاد جهان،
ماهیان تشنه دلش را میزبان میشوند.هرگز غروب نمیکنی کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند
و تحمل بیپایانت را بیشرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.آسمان، تویی که وسعت دلت،
زبانزد آبهای زمین است.ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خون ریز خزان را یارای به
خاک ریختنت نیست. جاودانه ای؛ آن گونه که عشقخواهی تنید؛ آنچنان که باران، رگهای خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.ای حسن بینهایت!از بازوان حیدری علی علیه السلام ،
تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که اینچنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بینهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟ وقار نگاهت را با کدام کوه
بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟! تو از گفتگوی مهتاب آمده ای؛ با کلامی که خورشید میپاشد.
در معطر صدایت، نفس تازه میکنیم و آینه های حضورت را به استقبال، شکوفه میپاشیم امشب کائنات در
هوای سیب شناورند، حالا هر کس یک جرعه از این عطر آسمانی میخواهد؛ هرکس میخواهد کفشهای
نسیم را بپوشد و یک سبد سلام و صلوات با خودش بیاورد .امشب شبِ نزول عطر سیب و بالِ فرشته است
همه میدانند، قدر امشب کم از شب قدر نیست. امشب در خانه فاطمه علیهاالسلام کودکی به دنیا میآید؛
کودکی که آمدنش، آسمان را به زمین میآورد.
سلام بر تو ای خدیجه، بانوی طاهره نور که آهنگ کوچ تو، یادآور سالهای دلواپسی محمد در
انتشار آخرین نغمههای آسمانی است. آن زمان که مکیّان، دشنه بر دل سنگیشان میساییدند
تا محمد را در رسالت خویش تنها بگذارند، تنها تو بودی که ثروت خویش را بر زخمهای قلب محمد
مرهم کردی تا امروز، عطر اسلام، از پس تاریخ، به دستهایمان برسد. این، لبخند آفتابخیز تو
در دوره حیاتت بود که سالهای رفتنت را بر رسولخدا صلیاللهعلیهوآله ، به عامالاحزان مبدّل کرد.
سلام و درود فرشتگان بر تو باد، ای بانوی رحمت ،ای خدیجه، آرامبخش دل رسول .دین
با شمشیر علی علیهالسلام و یاری ابوطالب و داشتههای خدیجه علیهاالسلام روی پای خود ایستاده بود؛
ولی رسید روزی که میهمانی رمضان، بیحضور خدیجه بر محمد طی شد؛ آن هنگام که حضور
مهربان همسر را در جُحون دفن کرد و 65بهار، عمر خدیجه را در خاطرات ذهن شریفش پایان داد.
ای مایه آرامش محمد! درود فرشتگان بر تو باد، ای خدیجه دختر خُوَیلدکه اگرنبودهمراهی
دستهای بخشنده تو در لحظه لحظه رسالت نورانی احمدی، شاید طفل اسلام،
در شعب ابیطالب به بلوغ خویش نمیرسید.
ای بهترین بانوی برای وصف خوبی تو، بیطاقتی محمد در فراقت کافی است؛
آن هنگام که سال کوچ تو را«عام الحزن» نامیدند.
بوی بهار عرفان می آید، عطرگل ، و عشق به خالق این معنویت برپاست
آسمان همه رحمت است ، همه روشنی وزمین پهنه ای از نور در این ضیافت عاشقانه ؛
و من نمی دانم ازکجای این فصل عاشقی باید بنویسم ، که چون نظر می کنم همه شور
است وبی قراری، ازآن هنگام که دلدادگان یار سحرگاهان دیده ازخواب برمی گیرند و
عاشقانه دردل شب باآن یگانه بی همتا رازونیازمی کنند
یا ازآن لحظه که دهان ازطعام فرومی بندد و دل ازغیر او می شویند. نمی دانم ازکدام لحظه بگویم.
بهاردل است این ماه رحمت رمضان با آمدنش شمیم بهشت را به ارمغان می آورد وروزه داران
را درحریم خلوت دلدادگی شوری دوباره می بخشد.
اما چگونه این فاصله را طی کنیم؟ نشانی این فصل بی خزان را ازکجا بجوییم وچگونه باشیم
ازآنان که دراین ماه رحمت ،آیینه قلبشان از زنگار سیاهی تهی می گردد.
دروازه های سپهر وا می شوند و زمین، در گلباران مهمانی بزرگ، به سرور و شادمانی مینشیند
و هلهله سر می دهد. در نیمه راه برکتخیز رمضان، رایحه شکوفههای یاس است که کوچههای
مدینه را آکنده میکند. مالامال از بوی حسن علوی و در شکوه بارانی اش آسمان دف می زند.
در دهه پایانی است که هر کس که بخواهد میتواند سیل عظیم فرشتگان را در جوشن احساس کند
و بندگی و عبودیت مخلصانه علی را به تماشا بنشیند. اینجاست که دعای مجیر را برای رهایی از
آتش دوزخ مسلمانان با اخلاص سر میدهند و پروردگارشان را عاجزانه صدا میزنند.
این روزهاست که خدا بندگانش را برای مهمانی بزرگ فراخوانده است.
موعودا! دیرهنگامی است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به
شراره های اشتیاقت، سوخته ایم .در تقویم انتظار، همه فصل ها از عطر بهاری
مهدی (عج) متبرک است.
نوروز منتظران روزی است که از شب نیمه شعبان آغاز می شود.
انتظار، فاصله ای است میان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ظهور.
بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است: گل زیبای نرگس.
اگر سختی زمستان غیبت نبود، شوق آمدن بهار عدالت معنا نداشت.
خانه تکانی، رسم قدیمی همه منتظران بهار است. بهارِ مهدی (عج) از راه می رسد،
خانه تکانی دل ها را فراموش نکنیم.
بهترین هدیه ای که می توان برای گلدان شکسته قلب منتظران خرید، یک شاخه
گل نرگس است.
باغ آرزوها به شوق بهارروی تو خزانها را می شمارد و چکامه های خونین شقایق را
می نگاردونرگسها داغ هجر تو بر سینه دارند
عروسان چمن جز به مژده جمال دلارایت سر زحجله عیش برنیارند
ای دست دست کردگار!
معراج نشینی بگذار از پرده غیبت به درآی و رخسار محمدی بنما
که خیل منتظران در فرودست وعیدهای دنیایی ، چشم بر بلندای وعده دیدار تو دارند.
ای گوشوار عرش الهی! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و یقین ، بر دوش می کشیم
و به ترنم آوای ظهور سرخوشیم ; هر صبح و مسا، یاد طلوع تو را در سینه
می پرورانیم و پرتو چهره تو را در دیده نقش می زنیم.
ای امید بی پناهان ، بیا ... بیا . از ثری تا به ثریا، دلهای بی قراران ، شیدای
یک نگاهت .از سوی تا ماسوی جانهای بی پناهان ، نثار قدمهایت .
بیا و روزه داران غیبت را به افطار فرج بنشان و قضای عهد انتظار را دستی برافشان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ