سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای آن که با رازگویی طولانی اش، همدم عارفان گشت و لباس دوستی اش را بر تن ترسیدگان پوشاند ! [امام سجّاد علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
 
یادداشت ثابت - یکشنبه 93 خرداد 19 , ساعت 8:49 صبح

می‏آیی و کائنات به تو سلام می‏کند .

عطر آرام تو که از افق لبریز می‏شود ،

جهان در دامنه زلال روح تو به نماز می‏ایستد .

آفتاب در پیشانی تو شدت می‏گیرد .

تمام میوه‏های درختان شاداب می‏شوند

و برگ‏های سبز برای تو شعر می‏خوانند .

گل‏های سرخ از لبخندهای بی‏ مضایقه تو جان می‏گیرند

و همه رودها ، به شوق عطر تو به دریا می‏ریزند .

همه موج‏ها از تو یاد گرفته ‏اند که هیچ‏گاه از رفتن باز نمانند .

پیش از آنکه بیایی ، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند .

همه نام تو را می‏دانند . همه تو را می‏شناسند .

تو شبیه‏ترین غنچه‏ها به بهاری ، تو شبیه‏ترین شکوفه‏های ازل

به پیامبری صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله .

همه عطر تو را می‏شناسند ؛ نارنج‏ها ، ابرها ، بادها و گنجشک‏ها .

نام تو در خون همه گلبرگ‏های زیبا جریان دارد .

همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه می‏گیرند .

تمام اردیبهشت‏ها از آغوش گرامی تو جان می‏گیرند .

بهشت ، بهانه‏ای‏ست برای دیدن تو . بی‏تو ،

بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بی‏پایان ختم می‏شود .

تو مسافر تمام قلب‏هایی هستی که پرنده‏ها را دوست دارند .

ماه از گریبان گرامی تو آغاز می‏شود

و روز در پیراهن تو تکثیر می‏شود .

با تو می‏توان خورشید را به کوچک‏ترین ایوان‏ها دعوت کرد

و باران را مهمان تمام شیشه‏های غبار گرفته بی‏رهگذر .

امشب به یمن آمدنت تمام آینه‏ها قد می‏کشند .

ابرها همه باران می‏شوند تا بی‏واسطه

گونه ‏های بهشتی‏ات را ببوسند . با آمدنت ،

عشق به مهمانی خانه‏های فراموش شده می‏رود

و سقف خانه‏ها ستاره‏پوش می‏شوند

 


یادداشت ثابت - سه شنبه 93 خرداد 14 , ساعت 10:7 صبح

در جاهلیت قرن بیستم، نهضت تو بعثتی بود، برای کاشتن

 بذرایمان، اعتماد ، آزادی و استقلال در ذهن و دل امت اسلام

وصدایت، فریادی بود،

علیه بت هایی جدید و مشرکان این روزگار


  و کلامت،" آیه" هایی که در "حرا" ی خودسازی ، بر دلت تابیده بود  

و پانزده خرداد، جلوه ای از" فاصدع بـِما تـُؤمر" که خشم طاغوت ها

را برانگیخت

                                              اماما......

بعد از تو، خاطره محزون است بعد از تو، خاطرمان خون است

بعد از تو، واژه تهیدست است در سوگ تو، عقل، مجنون است

عجیب نیست که "خرداد" داغ ما را در آن سوگ بزرگ تازه کند و

همواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشیم و در فراق تو،

که معجون "عرفان و جهاد" و آمیخته ای از" اشک و سلاح " بودی ،

همچنان غمی سنگین و جانی غمگین داشته باشیم

اماما! از آن جهان، دل های داغدار ما را به دعای خیری تسلا بخش.

 


یادداشت ثابت - شنبه 93 خرداد 11 , ساعت 7:55 صبح

ماه شعبان، ماه نورانی و دل پذیر و روح بخش سر می رسد و چون مژده بهاری که به

جان خسته باغ می دود، دل های شیعیان را تازه و شاد می کند. بوی بهشت در دل ها

می پیچد و در چشم ها نور معنویت می درخشد. ماه شعبان سر می رسد و در سوّمین

روز از این ماه مبارک، سومین ستاره تابناک در آسمان ولایت و امامت می درخشد.

 فرزند مولی الموحدین علی بن ابی طالب ساقی کوثر و زاده زهرای اطهر، نور چشم

رسول خدا چشم می گشاید و عالم خاکی را به بوی بهشتی خود روح آسمانی

می بخشد.حسین علیه السلام چشم می گشاید و جهان را به حضور نورانی خود

 روشن می کند. بوستان عصمت و طهارت به شکفتن گل وجودش زیبایی دو چندان

 می گیرد و آسمان وزمین به میلادش لب به تبریک و تهنیت می گشاید. حسین

علیه السلام می آید تا راه بر پایندگی دین جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

بگشاید،آزادگی را در کامل ترین صورت به تصویر کشد و راه سرخ شهادت را به

خون سرخ خود رنگین کند و مُهر جاودانگی بر اسلام ناب محمّدی زند.

مبارک باد آمدنش! مبارک باد حضور پرنورش و مبارک باد میلاد خجسته اش!

وامادر چهارمین روز از این ماه مبارک آفتابِ عشق، از ابتدای نام بلند او طلوع می‏کند،

ای مرید دلداده حسین!فصل چراغانِ نیکی‏ها و فضیلت‏ها، از حوالیِ سبزِ حضورِ او

متولد می‏شود، ای پدر خوبی‏ها و فضائل، خاک، سر برمی‏دارد تا بر پیشانی بلند و

 مردانه تو سجده آورد، ای عبدصالح خدا!

در نگاه تو، نسیم عطرآگین بهشت شناور است و در بازوان دلیرت، غیرتی علی‏وار

 جولان می‏دهد!بعد از آمدنت، تفسیر ادب و متانت را باید در دیدگانِ نجیبِ تو جُست.

با آمدنت، دیگر لحظه‏ها، نگرانِ غربت حسین علیه‏السلام نیستند.تا تو هستی،

 زینب علیهاالسلام ، به همت برادرانه تودلگرم است. تا تو هستی، علی علیه‏السلام

با خیال آسوده، دستان حسینش را به گرمی دست‏های ارادتِ تو می‏سپارد.

یا باب‏الحوائج! تا تو باشی، نخل‏های تنهای مدینه، به بازوان ستبر تو تکیه دارند

 و بغض تمام حاجت‏ها، به شفاعت دستانِ بریده تو گشایش می‏یابند.

و در پنجمین روز از این ماه مبارک نوری دیگر یا علی بن الحسین می‏خواهمت در دنیا

و می‏خوانمت؛ که خدا نیز در آخرت می‏خوانَدَت.ای زینتِ عبادت‏پیشگان؛

 همدم بی‏نوایان؛ بردبارترین بردباران؛ شفاعت کننده فرمانداری معزول نزدِ عبدالملک 

وشبیه‏ترین کسان به امیرمؤمنان علی علیه‏السلام آری، می‏دانم هیچ‏گاه به هیچ‏کس

نَه نگفتی و بر کسی نیاشفتی! چشم‏هایت را از گناهانم فرو بند. در دل و جانم گُل کُن.

امروز برایم تبسم کن.می‏خواهم دیگر به دنیا دلشاد نباشم. می‏خواهم مثل تو

سجاد باشم.به نگاهی، دلشادم کن.اینجا، هوا برای نَفَس کشیدن، کم است؛

 از این قفس، آزادم کن.

 


یادداشت ثابت - دوشنبه 93 خرداد 6 , ساعت 8:57 صبح


سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت

سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان‏های شایسته از زشتی‏ها

سلام بر مبعث؛ روزی که گل‏های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد

سلام بر مبعث، نوید وحدت حق‏طلبان جهان از خاستگاه وحی

سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک

سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزش‏ها در صحنه حیات بشر

سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستم‏دیدگان و بی‏یاوران

سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین

سلام بر مبعث، پایه‏گذار حکومت صالحان در عرصه خاک

یا محمد! حسن ختام نبوت، نقطه آغاز تو بود؛ روزی که علف‏هایِ هرز مفاهیم

  جا افتاده را برکندی و خاک بشر را زیر و رو کردی تا تنها بذر وحدانیّت الهی

 را در آن رها کنیم.

 مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود. یا رسول اللّه‏! دستانم را بگیر

 تا بت‏های باقی‏مانده دلم را بشکنم که خدای تو خریدار دل‏شکستگان است


یادداشت ثابت - یکشنبه 93 خرداد 5 , ساعت 8:1 صبح

می‏ترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود
می‏ترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است
می‏ترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد  
آه از جفای هارون
با عشق چه کرده‏ای که دارد خون... ؟
زمین خشکش زده؛ یکی قطره‏ای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛ کربلا دارد این‏جا تکرار می‏شود
دلم بوی مدینه می‏دهد... خون... خون... خون
این‏جا دارند برای ماه، ختم فراق می‏گیرند
رهایم کنید! این‏که بر تکه چوبی می‏آورند، پاره‏ای از خداست
چه قدر زخمی می‏آید از این دریای شکسته
زنجیرها آب می‏شوند
زنجیرها می‏سوزند
زنجیرها از خجالت می‏سوزند
چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده
مگر این گل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، کجا می‏خواست برود که سنگینی این همه بند، رهایش نمی‏کنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده! جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد
این همه هستی من است که بر شانه‏های شکسته شهر، از زندان بیرون می‏آورند
این باب الحوایج است، خدای کرم است، سراسر خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم
این‏که می‏بینی می‏آید، مردی است که همه زخم‏های مرا می‏دانست، این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛ خون آلود می‏آورندش
این بهار است؛ در زنجیر می‏آید
این بهار است؛ با زنجیر می‏آید
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها، برای‏شان قرآن خوانده بود
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را می‏دهد
کاش این همه زنجیر را می‏توانستم پاره کنم و به سویت بشتابم
کاش من هم رها و آسمانی بودم
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای این زندان می‏کوبند
دارند می‏آورندت؛ پیچیده در جامه‏ای از خون و زنجیر
می‏خواهم دلم را تکه تکه کنم
این آخرین سطر دلتنگی‏ها و آخرین ترانه اندوه من است
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر می‏توان به عرش رسید

بغض‏ها، ابر می‏شوند و ابرها باران
کوچه‏ها دلتنگ، کوچه‏ها تاریک، آینه‏ها غرق در غبار؛ انگار این روزهای پس از تو، سرنوشت تمام پیشانی‏ها را سیاه نوشته‏اند
زخم نبودنت را سر بر کدام دیوار باید گریه کرد؟ تمام پیرهن‏ها بوی غربت گرفته‏اند
این روزها آشنایی غریب، فرزند مهربانی غریب و پدر آشنایی غریب‏تر، با خاک وداع می‏کند


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ