میآیی و کائنات به تو سلام میکند .
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود ،
جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد .
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد .
تمام میوههای درختان شاداب میشوند
و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند .
گلهای سرخ از لبخندهای بی مضایقه تو جان میگیرند
و همه رودها ، به شوق عطر تو به دریا میریزند .
همه موجها از تو یاد گرفته اند که هیچگاه از رفتن باز نمانند .
پیش از آنکه بیایی ، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند .
همه نام تو را میدانند . همه تو را میشناسند .
تو شبیهترین غنچهها به بهاری ، تو شبیهترین شکوفههای ازل
به پیامبری صلی الله علیه وآله .
همه عطر تو را میشناسند ؛ نارنجها ، ابرها ، بادها و گنجشکها .
نام تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد .
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند .
تمام اردیبهشتها از آغوش گرامی تو جان میگیرند .
بهشت ، بهانهایست برای دیدن تو . بیتو ،
بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بیپایان ختم میشود .
تو مسافر تمام قلبهایی هستی که پرندهها را دوست دارند .
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود
و روز در پیراهن تو تکثیر میشود .
با تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوانها دعوت کرد
و باران را مهمان تمام شیشههای غبار گرفته بیرهگذر .
امشب به یمن آمدنت تمام آینهها قد میکشند .
ابرها همه باران میشوند تا بیواسطه
گونه های بهشتیات را ببوسند . با آمدنت ،
عشق به مهمانی خانههای فراموش شده میرود
و سقف خانهها ستارهپوش میشوند
در جاهلیت قرن بیستم، نهضت تو بعثتی بود، برای کاشتن
بذرایمان، اعتماد ، آزادی و استقلال در ذهن و دل امت اسلام
وصدایت، فریادی بود،
علیه بت هایی جدید و مشرکان این روزگار
و کلامت،" آیه" هایی که در "حرا" ی خودسازی ، بر دلت تابیده بود
و پانزده خرداد، جلوه ای از" فاصدع بـِما تـُؤمر" که خشم طاغوت ها
را برانگیخت
اماما......
بعد از تو، خاطره محزون است بعد از تو، خاطرمان خون است
بعد از تو، واژه تهیدست است در سوگ تو، عقل، مجنون است
عجیب نیست که "خرداد" داغ ما را در آن سوگ بزرگ تازه کند و
همواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشیم و در فراق تو،
که معجون "عرفان و جهاد" و آمیخته ای از" اشک و سلاح " بودی ،
همچنان غمی سنگین و جانی غمگین داشته باشیم
اماما! از آن جهان، دل های داغدار ما را به دعای خیری تسلا بخش.
ماه شعبان، ماه نورانی و دل پذیر و روح بخش سر می رسد و چون مژده بهاری که به
جان خسته باغ می دود، دل های شیعیان را تازه و شاد می کند. بوی بهشت در دل ها
می پیچد و در چشم ها نور معنویت می درخشد. ماه شعبان سر می رسد و در سوّمین
روز از این ماه مبارک، سومین ستاره تابناک در آسمان ولایت و امامت می درخشد.
فرزند مولی الموحدین علی بن ابی طالب ساقی کوثر و زاده زهرای اطهر، نور چشم
رسول خدا چشم می گشاید و عالم خاکی را به بوی بهشتی خود روح آسمانی
می بخشد.حسین علیه السلام چشم می گشاید و جهان را به حضور نورانی خود
روشن می کند. بوستان عصمت و طهارت به شکفتن گل وجودش زیبایی دو چندان
می گیرد و آسمان وزمین به میلادش لب به تبریک و تهنیت می گشاید. حسین
علیه السلام می آید تا راه بر پایندگی دین جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
بگشاید،آزادگی را در کامل ترین صورت به تصویر کشد و راه سرخ شهادت را به
خون سرخ خود رنگین کند و مُهر جاودانگی بر اسلام ناب محمّدی زند.
مبارک باد آمدنش! مبارک باد حضور پرنورش و مبارک باد میلاد خجسته اش!
وامادر چهارمین روز از این ماه مبارک آفتابِ عشق، از ابتدای نام بلند او طلوع میکند،
ای مرید دلداده حسین!فصل چراغانِ نیکیها و فضیلتها، از حوالیِ سبزِ حضورِ او
متولد میشود، ای پدر خوبیها و فضائل، خاک، سر برمیدارد تا بر پیشانی بلند و
مردانه تو سجده آورد، ای عبدصالح خدا!
در نگاه تو، نسیم عطرآگین بهشت شناور است و در بازوان دلیرت، غیرتی علیوار
جولان میدهد!بعد از آمدنت، تفسیر ادب و متانت را باید در دیدگانِ نجیبِ تو جُست.
با آمدنت، دیگر لحظهها، نگرانِ غربت حسین علیهالسلام نیستند.تا تو هستی،
زینب علیهاالسلام ، به همت برادرانه تودلگرم است. تا تو هستی، علی علیهالسلام
با خیال آسوده، دستان حسینش را به گرمی دستهای ارادتِ تو میسپارد.
یا بابالحوائج! تا تو باشی، نخلهای تنهای مدینه، به بازوان ستبر تو تکیه دارند
و بغض تمام حاجتها، به شفاعت دستانِ بریده تو گشایش مییابند.
و در پنجمین روز از این ماه مبارک نوری دیگر یا علی بن الحسین میخواهمت در دنیا
و میخوانمت؛ که خدا نیز در آخرت میخوانَدَت.ای زینتِ عبادتپیشگان؛
همدم بینوایان؛ بردبارترین بردباران؛ شفاعت کننده فرمانداری معزول نزدِ عبدالملک
وشبیهترین کسان به امیرمؤمنان علی علیهالسلام آری، میدانم هیچگاه به هیچکس
نَه نگفتی و بر کسی نیاشفتی! چشمهایت را از گناهانم فرو بند. در دل و جانم گُل کُن.
امروز برایم تبسم کن.میخواهم دیگر به دنیا دلشاد نباشم. میخواهم مثل تو
سجاد باشم.به نگاهی، دلشادم کن.اینجا، هوا برای نَفَس کشیدن، کم است؛
از این قفس، آزادم کن.
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسانهای شایسته از زشتیها
سلام بر مبعث؛ روزی که گلهای ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد
سلام بر مبعث، نوید وحدت حقطلبان جهان از خاستگاه وحی
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزشها در صحنه حیات بشر
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستمدیدگان و بییاوران
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین
سلام بر مبعث، پایهگذار حکومت صالحان در عرصه خاک
یا محمد! حسن ختام نبوت، نقطه آغاز تو بود؛ روزی که علفهایِ هرز مفاهیم
جا افتاده را برکندی و خاک بشر را زیر و رو کردی تا تنها بذر وحدانیّت الهی
را در آن رها کنیم.
مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود. یا رسول اللّه! دستانم را بگیر
تا بتهای باقیمانده دلم را بشکنم که خدای تو خریدار دلشکستگان است
میترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود
میترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است
میترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد
آه از جفای هارون
با عشق چه کردهای که دارد خون... ؟
زمین خشکش زده؛ یکی قطرهای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛ کربلا دارد اینجا تکرار میشود
دلم بوی مدینه میدهد... خون... خون... خون
اینجا دارند برای ماه، ختم فراق میگیرند
رهایم کنید! اینکه بر تکه چوبی میآورند، پارهای از خداست
چه قدر زخمی میآید از این دریای شکسته
زنجیرها آب میشوند
زنجیرها میسوزند
زنجیرها از خجالت میسوزند
چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده
مگر این گل محمد صلیاللهعلیهوآله ، کجا میخواست برود که سنگینی این همه بند، رهایش نمیکنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده! جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد
این همه هستی من است که بر شانههای شکسته شهر، از زندان بیرون میآورند
این باب الحوایج است، خدای کرم است، سراسر خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم
اینکه میبینی میآید، مردی است که همه زخمهای مرا میدانست، این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛ خون آلود میآورندش
این بهار است؛ در زنجیر میآید
این بهار است؛ با زنجیر میآید
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها، برایشان قرآن خوانده بود
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را میدهد
کاش این همه زنجیر را میتوانستم پاره کنم و به سویت بشتابم
کاش من هم رها و آسمانی بودم
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای این زندان میکوبند
دارند میآورندت؛ پیچیده در جامهای از خون و زنجیر
میخواهم دلم را تکه تکه کنم
این آخرین سطر دلتنگیها و آخرین ترانه اندوه من است
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر میتوان به عرش رسید
بغضها، ابر میشوند و ابرها باران
کوچهها دلتنگ، کوچهها تاریک، آینهها غرق در غبار؛ انگار این روزهای پس از تو، سرنوشت تمام پیشانیها را سیاه نوشتهاند
زخم نبودنت را سر بر کدام دیوار باید گریه کرد؟ تمام پیرهنها بوی غربت گرفتهاند
این روزها آشنایی غریب، فرزند مهربانی غریب و پدر آشنایی غریبتر، با خاک وداع میکند
لیست کل یادداشت های این وبلاگ