دجله در غروب فرو رفته است و خورشید، گستردهتر از همیشه، شعلههایش را مىپراکند.
مدتها بود که خانه خلوتزده امام خود را اسیر چنگال اختناق مىدید، اما امروز این خانه
از رنج محدودیت، رهایى مىیابد؛ با این حال در این رهایى شاد نیست و دیگر جمال دلآراى
عسکرى را نمىبیند. این خانه شاد نیست، اما قهقهه بیگانگان جاهطلب را مىشنود؛ درست
همانگونه که بنىامیه در عاشورا مىخندیدند. شانههاى شیعیان، بوى غربت سامرا مىدهد.
تمام سرمایه امروز شیعه، همین بوسههاى دلسوخته است که براى باغ خزانزده سامرا،
گلهاى تسلیت آوردهاند.مولای من! اگر آفتاب می درخشد، به نام توست. اگر ماه می دمد،
به احترام توست.اگر گل می خندد، اگر آبشار می رقصد و اگر پرنده می خواند، به خاطر تو و
عشق آسمانی توست که جلوه جاودانی حیات را به تماشا گذاشته است آن روز، تن رنجوری
که داغ غربت بر دل، خستگی هایش را پشت سر می گذاشت، در بهار جوانی، به تجربه خزان
نشست و همسایگی عرش را برگزید؛ مردی که کوردلان بنی عباس، به آفتاب جمالش رشک
می بردند؛ کوردلانی که با چهره های سیاه، اندیشه های سیاه، دست های سیاه و جامه های
سیاه، جهل مجسّم تاریخ بودند؛ جهلی که حتی بوجهل و بولهب را شگفت زده می کرد.آن روز،
نگاه تاریخ، شاهد غربت امامی بود، که هم چون جدش، امام موسی کاظم علیه السلام ،
تشییع می شد؛ امام غریبی که تنهایی اش را آسمان، هیچ گاه فراموش نخواهد کرد.
امام غریبی که تنها فرشتگان الهی، پرستارانِ خلوت رنجوریش بودند.
اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ؛
السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛ السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر؛
لیست کل یادداشت های این وبلاگ