سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - شنبه 93 تیر 22 , ساعت 10:56 صبح

دروازه ‏های آسمان گشوده می‏شود و زمین، در ستاره ‏باران میلادی بزرگ، به هلهله می‏نشیند

در نیمه راه برکت ‏خیز رمضان، رایحه شکوفه‏ های یاس است که کوچه‏ های مدینه را آکنده است.

حسن علیه‏ السلام با چشمانی علوی می‏آید و افق، رسیدن ارجمندش را دف می‏کوبد.صدای آمدنش،

طنین مهربانی و کرامت است شانه‏ های صبورش را زمین به تجربه می‏نشیند؛

آن‏چنان‏که سمفونی سکوتش را.او با نگاهی از جنس باران می‏آید و آب‏های آزاد جهان،

ماهیان تشنه دلش را میزبان می‏شوند.هرگز غروب نمی‏کنی کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند

و تحمل بی‏پایانت را بی‏شرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.آسمان، تویی که وسعت دلت،

 زبانزد آب‏های زمین است.ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خون ریز خزان را یارای به

 خاک ریختنت نیست. جاودانه ‏ای؛ آن گونه که عشق‏خواهی تنید؛ آن‏چنان که باران، رگ‏های خاک را.

ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.ای حسن بی‏نهایت!از بازوان حیدری علی علیه ‏السلام ،

 تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه‏ های جانمان را روشن کرده است.

آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که این‏چنین، قفس ستیزمان کرده است.

ای حسن بی‏نهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟ وقار نگاهت را با کدام کوه

 بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟! تو از گفت‏گوی مهتاب آمده ‏ای؛ با کلامی که خورشید می‏پاشد.

در معطر صدایت، نفس تازه می‏کنیم و آینه‏ های حضورت را به استقبال، شکوفه می‏پاشیم امشب کائنات در

 هوای سیب شناورند، حالا هر کس یک جرعه از این عطر آسمانی می‏خواهد؛ هرکس می‏خواهد کفش‏های

نسیم را بپوشد و یک سبد سلام و صلوات با خودش بیاورد .امشب شبِ نزول عطر سیب و بالِ فرشته است

همه می‏دانند، قدر امشب کم از شب قدر نیست. امشب در خانه فاطمه علیهاالسلام کودکی به دنیا می‏آید؛

 کودکی که آمدنش، آسمان را به زمین می‏آورد.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ