سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - شنبه 93 اردیبهشت 14 , ساعت 5:29 عصر

گویی غروب نابهنگام «سامرا» فرا رسیده است!
نگرانی از نبض لحظه ها می بارد.

تشویشی سنگین، بر شهر حکمفرماست.
غروب نابهنگام سامرا فرا رسیده است و
آسمان به میهمان تازه خود خوش آمد می گوید؛

میهمانی که غرق در هاله سبز شهادت، آرام و مطمئن،
به سمت عرش الهی گام برمی دارد،

سلام بر نور، بر روشنایی، بر دهمین خورشید!

سلام بر تابناک‏ترین ودیعه الهی در زمین، بر مجد و شرافت،

                               سلام بر پاکی و عزت!

سلام بر او که یادگار فضیلت و پارسایی، سخاوت و پاکیزگی بود!

نخل‏های هدایت از برکت دستانش ثمربخش بود و سَحَر از دیدن قامت زیبایش تبسم بر لب داشت.

دست‏های حاجتمندان، بی‏ آنکه سرشار باشند، از درگاهش دور نمی‏ شد و همگان در برابر

شکوهش فروتن بودند.

باران رحمت آگاهی را بر سر و قلب مردمان جاری می‏ کرد و مؤمنان از پیشگاه همتش نیرو می‏ گرفتند.

آن‏گاه که ناباوران و دشمنان به شکستن قداست و شکوهش می‏ اندیشیدند، خود، می‏ شکستند

و فرو می‏ ریختند!

او خواب تاریک‏دلان را برمی‏ آشفت و پرچم توحید را در بلندترین قله‏های حیات برمی‏ افراشت.

او چراغ فروزان هدایت بود و یاور و راهنمای همیشه امت؛ کتاب دانایی و پارسایی و زهد

را به هم درآمیخته بود و از مدینه ا سامرا، نور و روشنایی ریخته بود.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ