گویی غروب نابهنگام «سامرا» فرا رسیده است!
نگرانی از نبض لحظه ها می بارد.
تشویشی سنگین، بر شهر حکمفرماست.
غروب نابهنگام سامرا فرا رسیده است و
آسمان به میهمان تازه خود خوش آمد می گوید؛
میهمانی که غرق در هاله سبز شهادت، آرام و مطمئن،
به سمت عرش الهی گام برمی دارد،
سلام بر نور، بر روشنایی، بر دهمین خورشید!
سلام بر تابناکترین ودیعه الهی در زمین، بر مجد و شرافت،
سلام بر پاکی و عزت!
سلام بر او که یادگار فضیلت و پارسایی، سخاوت و پاکیزگی بود!
نخلهای هدایت از برکت دستانش ثمربخش بود و سَحَر از دیدن قامت زیبایش تبسم بر لب داشت.
دستهای حاجتمندان، بی آنکه سرشار باشند، از درگاهش دور نمی شد و همگان در برابر
شکوهش فروتن بودند.
باران رحمت آگاهی را بر سر و قلب مردمان جاری می کرد و مؤمنان از پیشگاه همتش نیرو می گرفتند.
آنگاه که ناباوران و دشمنان به شکستن قداست و شکوهش می اندیشیدند، خود، می شکستند
و فرو می ریختند!
او خواب تاریکدلان را برمی آشفت و پرچم توحید را در بلندترین قلههای حیات برمی افراشت.
او چراغ فروزان هدایت بود و یاور و راهنمای همیشه امت؛ کتاب دانایی و پارسایی و زهد را به هم درآمیخته بود و از مدینه ا سامرا، نور و روشنایی ریخته بود.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ