سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در خردسالی بپرسد، در بزرگسالی پاسخ دهد [امام علی علیه السلام]
 
یادداشت ثابت - پنج شنبه 94 تیر 19 , ساعت 9:40 صبح

سیاهی شب، گستره آسمان خاموش کوفه را در نوردیده به انتظار سپیده ‏ای

 که تاریخ را تا قیامت غصه ‏دار می‏کرد، ناباورانه کتاب زمان را ورق می‏زد.   

 از خانه‏ های نیرنگ، تنها فریاد سکوت به گوش زمان می‏رسید. گویی

 همه کوفیان سر بر بالین غفلت ابدی نهاده بودند و خواب هزار رنگی‏شان

 را نظاره می‏کردند.او همچون صاعقه ‏ای در دل یلدای شب می‏درخشید.

آن شب در برق چشمان پر رمز و رازش، وصال معنا می‏شد. سال‏ های سال،

 غریبی، همنشین روزش بود. شهید سکوت شده بود و مُهر خاموشی بر لبانش

 نقش بسته بود.تنها رازدار لحظه‏ های غُربتش، سینه تاریک چاه بود و خلوت

 نیمه شب‏های مبهوت نخلستان.آن شب، سرنوشت حیات صبر رقم می‏خورد.

دستان در، با التماس او را از رفتن بازداشتند، امّا او درنگ نکرد و پای بر

 خلوت کوچه گذارد. مرغان انتظار به سویش رفتند و همچون پروانه، گرد

شمع وجودش چرخیدند و با بال‏های سرشار از خواهش و تمناشان، راه خدایی را بستند،

ولی باز او درنگ نکرد.از قدم‏ های باصلابتش، آوای رفتن به گوش می‏رسید و

 از چشمان پر رمز و رازش، می‏شد فهمید که منتظر زیارت خداست. در هیاهوی

 آن لحظه‏ های آسمانی، مسجد کوفه، مشتاق و بی‏ قرار وصالش بود و محراب،

 تشنه چشم‏ های بارانی و زمزمه ‏های ربانی ‏اش.علی آمد و از حنجر سکوت،

 آخرین اذان سرخ را تا اوج عروج پرواز داد و در محراب محبوب، به نماز

 با معشوق قیام کرد. لحظه ‏ای بعد، سر بر آستان دوست گذاشت تا خویش را تا ابد،

 رستگار سازد و زمانه را داغدار. فرق عدالت با خنجر کین شکافت.لباس احرام خورشید،

 رنگ خون گرفت و زمین و زمان، فریاد بی‏کسی سر داد و اشک ماتم فرشتگان از

 سینه آسمان بر زمین فرو چکید.مرغ جان او که غایت آفرینش بود، از ورای

مظلومیتی سرد و سنگین، رها شد و عالم و آدم را در غمگینانه ‏ترین مصیبت فرو بُرد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ